◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

طرف پست گذاشته:
دارم گوشیمو عوض میکنم هیچ راهی وجود نداره که لاینم با چتام نپره؟؟؟


و این هم کامنت های هموطنان غیور:


1-راه زیاد داره فقط نمینونم بگم چون خستم می فهمی خسته
2-یه راه داره ولی ترافیکه دیر میرسی
3-یه قفس بخر بعد چت ها و دوستاتو بنداز توش تا نپرن :|
4-سه تا راه حل داره: راه حل اول و راه حل دوم و راه حل سوم
5-زیر چت های مهمت خط بکش بعد حفظشون کن
6-یکی اینجوری بود مرد o_O


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:طنز,جوک,مطالب طنز,خنده دار,ضد دختر,ضد پسر,خرید,لاین,چت,دوست,گوشی, :: 16:21 :: توسط : m-sh

خداوندا امضا کن…

بازکن نامه را،استعفاى من است از زمینت…

مبارک خودت باشد...
.
.
.
اینجا کسی مرا دوست ندارد


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:دوست,خداوند,امضا,مبارک,استعفا,زمین,نامه, :: 18:27 :: توسط : m-sh

سلامممممممممممم به همه دوستای گلم.........احوالتون چطوره؟؟؟؟؟؟خیلی وقت بود خاطره ننوشته بودم........

آقا یه روز مارو به قول مدرسمون اردوی آمادگی دفاعی بردن........اول که نیم ساعت تو آفتاب نگهمون داشتن تا بذارن بریم تو............بعدش

بردنمون یه جای مدرسه ای که توش اردو برگذار میشد که فرش کف زمین پهن کرده بودن با یه ستون وسط سالنشو و حدود هشت تا پنکه

سقفی......ما رفتیم اون آخرا نشستیم که قشنگ بتونیم حرف بزنیم.......یه خانمی بود که دفعه قبلی که برده بودنمون یکی از همین اردوها

ایشونم حضور داشت به عنوان مسئول بسیج بود فکر کنم......این خانمه اینقدر خوش اخلاق بود جون خودش که نگووووووووووو......آقا ما تا

اینو دیدیم سکته زدیم اساسی.......خلاصه اومد تو همون اتاقه که برده بودنمون و یه ذره حرف زد که ما اصلا نفهمیدیم چی گفت فقط یه

جاشو شنیدم که میگفت اونایی که گوشی آوردن یه وقت عکس نگیرن با اسلحه که بعدن ببرن بذارن تو وبلاگ یا صفحه

ف*ی*س*ب*و*ک*شون ک یه وقت از عکسه سواستفاده میکنن و به عنوان جاسوس معرفیش می کنن.........آقا ما اون وسط می

خواستیم بخندیم نمیشد به خاطر همینم تو افق محو شدیم........هیچی دیگه یه آقایی اومد یه حدود یه ساعت و نیم فک زد ما هم یک ساعت

و نیم گفتیم و خندیدم و اصلا گوش نکردیم چی گفت.......بعد از اینکه آقاهه رفت بردنمون تو کلاسای مدرسه و یه خانمه با اسلحه کلاشینکف

اومد و باز و بسته کردنشو یادمون داد......آقا ما مثل چی ذوق مرگ شده بودیم مثل اسلحه ندیده ها زل زده بودیم به خانومه.......بعدم رفتیم

اسلحه آوردیم خودمون باز و بسته کردیم........دو تا از بچه ها داشتن یواشکی عکس میگرفتن و ما هم کلی غصه خوردیم که چرا گوشی

نبردیم و یه بار به حرف مسئولین گوش کردیم....!!!بعد از اون خانومه یه خانوم دیگه اومد نیزه و خشاب و گلوله و اینا نشونمون داد و معرفی

کرد......بعد از اونم یه خانوم دیگه اومد جهت یابی یاد داد و بعدم اونایی که آخر کلاس نشسته بودنو بلند کرد ازشون پرسید و بنده از بس

خرشانس تشریف داشتم سر کلاس این خانومه جلو نشسته بودم وگرنه منم عقب میشستم و باید سوالاشو جواب میدادم.......هیچی دیگه

بعدم نیم ساعت زودتر تعطیلمون کردن ما هم علاف وایسادیم تا بیان دنبالمون.....این وسط یه ملخ کوشولو امود نشست رو مقنعه ی یکی از

بچه ها......حالا هی از این ور میرفتیم اونور که یه وقت ملخه رو لباس ما نشینه .........یه چند تا برادر رزمنده هم اومده بودن که اسلحه

ها رو ببرن با بچه ها قرار گذاشتیم یکی رو بفرستیم مخ یکیشونو بزنه اسلحه برامون بگیره که اومدن دنبالمونو و نقشه شکست خورد.........


خلاصه مطلب اینکه امیدوارم شما هم یه روزی کلاشینکف دست بگیرین حالشو ببرین..........!!!!!!!!!!!!

البته تفنگی که به مادادن از این تفنگه داغون تر بود......




ارسال شده در تاریخ : جمعه 27 دی 1392برچسب:عشق,تنهایی,روز,ایمان,اطراف,دوست,فرشته,حس, :: 17:8 :: توسط : m-sh

به خیلیها میگیم “دوست”…

به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم.

خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن.

همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان

”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری.

اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری.

اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی.

اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی.

که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!”

اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”.

که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی.

اونیه که سر زده خراب میشی سرش.

نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.

چون مهم نیست.

نه برای اون نه برای تو.

حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.

یا سرش خیلی شلوغ باشه.

چون همیشه برای تو وقت داره.

دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله.

اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.

تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…

بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان

همهء اینا رو گفتم که بگم آدما عوض میشن

اما معیار دوستی عوض نمیشه.

برای همین یکی که تا دیروز برات “دوست” بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی…

بعد اونی که سالها همکلاسی قدیمیت بود برات میشه “دوست”!


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:همسایه,گریه,دوست,دوست کیست,آموزنده,قدم زدن,تظاهر,دوست واقعی,همکلاسی, :: 21:34 :: توسط : m-sh

تقریبا اوایل مهر بود.....با دوستم مهدیه تازه آشنا شده بودم ولی خیلی صمیمی بودیم....

می خواستیم برای نماز وضو بگیریم ولی دستشویی مدرسه بسته بود.....

گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم ......

پیشنهاد دادم بریم دستشویی معلما....

با ترس و لرز وارد شدیم و مثل جت وضو گرفتیم......

رفتیم بیرون و داشتیم خدا رو شکر می کردیم که کسی نیومد که یهو......

ناظم:شما اینجا چیکار می کنید؟؟؟؟؟؟؟

یعنی منو دوستم سکته رو زدیم......

برگشتیم یه لبخند مکش مرگ ما تحویلش دادیم اونم یه آدم خیّر صداش زد رفت......

وقتی برگشتیم تو سالن مدرسه منفجر شدیم....

اینقدر به خودمون و ناظممون خندیدیم.....

خلاصه........چه روزای داشتیم......



ادامه مطلب...


شيطان می گوید:

1. کسي که اذان را بشنود و به نماز نرود پدر من است !!!

2. کسي که اسراف مي کند برادر من است !!!

3. کسي که پيش از امام به رکوع و کسي که بدون بسم الله شروع به نان خوردن مي کند اولاد من است !!!

4. کسي که اين گفتار من را به کسي مي گويد دشمن من است و کسي که نميگويد دوست من است !!!

حالا من موندم........

گفتن یا نگفتن؟.........مسئله این است!(البته اون بودن یا نبودنه.....).........

البته من گفتم........شما هم بگید.....


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 مرداد 1392برچسب:شیطان,رکوع,اذان,نماز,پدر,اولاد,برادر,اسراف,بسم الله,نان خوردن,امام,گفتار,دشمن,دوست,مسئله, :: 2:28 :: توسط : m-sh

خیلی ها بهم میگن نگام یه جذبه خاصی داره که اگه عصبی بشی آدم از جذبه نگاهت می

ترسه......حرفشونو ابدا قبول نداشتم ولی یه اتفاقی افتاد که باورم شد.........

وسطای امتحانات ترم دو بود.....همونطور که گفتم با دوستم میریم و میایم منتها تو امتحانات بابای من به

اصرار خودم میومد می بردمون و می آوردمون......

تو ماشین نشسته بودیم و حرف می زدیم .......

یهو دوستم گفت:زمان امتحانا خیلی بیخوده.....(آخه امتحانامون 10 صبح شروع میشد و این می خواست 8

صبح باشه)آدم خسته میشه......

من که بعضی از درسامو به خاطر مهمون و یه سری مشکلات آخراشو صبح می خوندم یه نگاه عصبی

بهش انداختم که بیچاره به دو ثانیه نکشید گفت:ببخشید.......

یعنی من مرده بودم از خنده........

یعنی جذبه تا این حد؟ایول خودم.....

بابامم پشت فرمون ماشین می خندید........خود زری هم غش کرده بود از خنده......

از اون به بعد رو پسرای فامیل امتحان می کنم......تا می خوان چیزی بگن یکی از اون نگاها رو به سمتشون

پرت می کنم که بیچاره حرفش در نطفه خفه میشه.........

من اون موقع که نگام جواب داده..........:))))))))))))

اونی که از نگام ترسیده.............:ا

نگاهم............:))))))))))))

زری دوستم...........:ا

نظر بچه های فامیل:فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظر زری:دوسته من دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...


بعد از ترم یک به اونایی که معدلشون بالای 19 بود جایزه یه پتو مسافرتی میدادن.....یکی از دوستامو هر کاریش کردیم

نرفت جایزشو بگیره....نمیدونم چرا....هیچ وقت هم نفهمیدم یعنی دلیلشو نگفت.....

با یکی از دوستام نقشه کشیدیم......خبیثانه به سمتش رفتیم که نقشمونو گرفتو پا گذاشت به فرار و رفت طبقه دوم

مدرسمون......طبقه دوم دو تا راه داشت به پایین من یکی از راه ها وایسادم و دوستم اون یکی.....یهو صدای داد دوستم

اومد....گرفته بودش و اونم سعی داشت فرار کنه.....رفتم اون یکی دستشو گرفتم.....5 قدم مونده به دفتر دوستم اون

دستشو ول کرد و اونم یهو دستشو کشید و چون من محکم گرفته بودمش 3 دور دور خودمون چرخیدیم وسط

مدرسه......بقیه بچه های مدرسه هم وایساده بودن و به دیوونه بازیه ما نگاه می کردن.....خلاصه موفق شدیم و بردیمش

دفتر....جایزه اش رو که گرفت......

قیافه دوستم(اونی که جایزه گرفت)...........:ا

من و اون یکی دوستم..........:)))))))))))

بچه های مدرسه........:ا

معلممون..........:)))))))))))))

نظر دوستم(اونی که جایزه گرفت):همکلاسیه ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



پسمل عموهام داشتن فوتبال بازی می کردن........پسر عمو کوشولوئم توپو شوت کرد خورد به لامپ سر در خونه مامان بزرگم.....یکی از شیشه های محافظش افتاد تو کله داداشش.......

پسر عمو بزرگه(البته ذکر کنم از من کوچیکتره)........:ا

من و دخی عمو.........:O

پسر عمو کوشولوئه......:)))))))))))

توپه........:ا

لامپ..........:ا

دوستاشون..........:)))))))))))

فک و فامیل و همسایس داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:همسایه,دانلود آهنگ,توپ,دوست,فوتبال,عماد طالب زاده, :: 1:58 :: توسط : m-sh

یه بار سرکلاس دینی با دوستام(جمیعا 4 نفریم)کنار هم نشستیم.....معلم شروع کرد به درس دادن...اینقدر ماشاالله فک میزد موقع درس دادن اگه تاریخ تولدشو می دونستیم می رفتیم براش فک یدکی می خریدیم.....خلاصه......شروع کرد به درس دادن ما هم آروم حرف میزدیم و می خندیدیم.....من رو تمیزی میزم خیلی حساس بودم یکی از بچه هام با مداد سربیش هی رو میزم نقاشی میکشید.....اعصابم داغون شد....مداد و گرفتم پرت کردم وسط کلاس ......سر راه تو سر یکی از بچه ها خورد و افتاد دقیقا رو به رو معلممون......در همین حین که معلم درس می داد و پشتش به ما بود این اتفاق افتاد....تا خواستیم پاشیم مدادو بر داریم معلم روشو کرد این سمت و تا آخر کلاس پشتشو به ما نکرد......ماهم دیگه جرات نداشتیم راست معلمه حرف بزنیم خفه خون گرفتیم تا آخر کلاس.......

معلم.....:)))))))))))))

دوستم که مداد خورد تو سرش.....:ا

من و دوستای قزمیتم.........:((((((((((

بچه های کلاس........:ا

مداد سربی...:ا



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:مداد سربی,دوست,مهدی احمدوند,دانلود آهنگ,مدرسه,کلاس,معلم,کلاس دینی,دینی,درس, :: 17:44 :: توسط : m-sh

سلام.....خوبین؟من رفتم اردو خیلی خوش گذشت.جای همتون خالی.ولی خداییش خیلی بلا سرمون اومد.یکی از بچه ها رو هول دادن افتاد تو جوبمن و دوتا دیگه از بچه ها با چایی سوختیم.نوشابه یکی از بچه ها شدید سر رفتبازوی یکی از بچه ها کبود شدکفش یکیشون گم شد که مصادف شد با هجوم جمعیت روی ناحیه ای که کفش بود.(البته با بدبختی از میون صد نفر کفشو پیداش کردیم) اتوبوسمون رو موقع برگشتن گم کردیم.یکی از بچه ها گم شد 10ساعت غذا نخوردیم داشتیم از گشنگی تلف می شدیم تازه عذاب روحی هم میدادن.ما از گشنگی داشتیم می مردیم حالا یه عالمه سبد غذا اومدن جلو چشممون گذاشتن دیگه با حسرت به غذاها نگاه می کردیمموقع نماز خوندن معلوم نبود به کی اقتدا کردیم!!!از سه جا تکبیر می گفتن ما هم معلوم نبود با کدوم نماز می خونیمتازه نمازمون تموم شد از یه جا دیگه هم تکبیر می گفتنناهارمون رو در یک پارک روبه روی مرقد امام خوردیم ولی مستقیم آفتاب روی مخمون می تابید!!!!نوشابمون مثل آب جوش بود!!!تازه شب داشتیم یخ می کردیم کسی به دادمون نرسید.شب مشکلات جدی تری داشتیم:گشنگی،تشنگی،سرما،عذاب روحی که گفتم،گم کردن سرپرست و.....یعنی اگه مامانامونو نبرده بودیم گریه حتما تو بساطمون میومد.وقتی دوستمون گم شد گفتیم شاید بین جمعیت باشه یکی از دوستام گفت تو صدات بلندتره صداش کن منم بلند اسمشو صداکردم که یهو هر کسی اونجا بود ساکت شدو برگشتند سمت ما.ماهم خیلی شیک یه لبخند ژکوند() تحویلشون دادیم و برگشتیم
خلاصه بعد از این همه عذاب خیلی بهمون خوش گذشت سال دیگه هم اگه باشه من میرم دوستای دیگه ام هم همین نظرو دارن.اگه این بلاها سرمون نمی اومد عمرا خوش می گذشت.



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:اردو,آهنگ,سرپرست,دوست,تهران,دانلود آهنگ,مهدی احمدوند,بغض, :: 17:37 :: توسط : m-sh

سلاممممممممم......

حالتون خوبه؟؟؟؟این خاطره ای که می خوام بنویسم جز یکی از باحال ترین و مزخرف ترین خاطراتمه.....یعنی یه چیزی بین این دوتا....روز آخر مدرسه بود ساعت اول شیمی داشتیم.....اینقدر این معلممون نمونه سوال کار کرد که دیگه داشتیم می مردیم که دریچه ای از نور به رویمان گشوده شد و اون چیزی نبود جز ناظممون با برگه های امتحان پرورشی......ببینید چیکارمون کردن که امتحانو نور امید می بینیم......زنگ تفریح نشستیم این بازیه که یه چیزی مینویسن می چسبونن به پیشونیت باید حدس بزنی چی نوشته رو با چهار تا بچه ها بازی می کردیم که کم کم چهار نفر شد شش تا شش تا شد ده تا....تخته کلاسمون از این لمسیا بود بعد بچه ها وایساده بودن بازی می کردن معلم شیمی مون هم کمکشون می کرد تو بازی....!!!!!!!!یعنی سوژه خندمون بود تا دو ساعت.....زنگ بعد ریاضی داشتیم.....نیم ساعت اول نمونه سوال کار کردیم....بقیشم بچه ها مخ معلمو کار گرفتم و مجبورش کردن که براشون یادگاری بنویسه.....تا آخر زنگ همچنان مشغول بود و ما هم ول می گشتیم...بعد دیگه تعطیل شدیم....ساعت ده بود بعد بابام قرار بود یک بیاد دنبالم.....با دوستم باهم برمی گشتیم و اونم با من میومد.....یعنی صبحا اون میومد دنبالم می رفتیم مدرسه....ظهر من اونو می رسوندم خونه.....حالا......گفتیم زنگ بزنیم....گفت باشه....رفتیم دیدیم جلو تلفن ده نفر وایسادن تو نوبت.....گفتم پیاده بریم گفت باشه....رفتیم راه بیفتیم هنوز دو فدم نرفته بودیم اینقدر موج منفی داد پشیمون شدم....به بچه ها گفتیم بیاید با هم بریم که این خانوم اینقدر ذهنش موج منفی نده هیچ کس قبول نکرد......رفتیم تو صف تلفن وایسادیم...نوبتم که شد حالا اومده میگه من(دوستم زری)ومهدیه و اون یکی زری و مطی هستیم پیاده بریم......اول یکی از اون نگا خشمناکام بهش کردم بعد هم یکی زدم تو گوشش.....مگه سادیسم دارید.....فقط می خواستی من دو ساعت تو صف وایسم.....مطی اولش نیومد.....خلاصه راه افتادیم گله ای......یکی از بچه ها مامانش زایشگاه کار می کرد وایسادیم بره به مامانش بگه بیاد....همچنان ایستاده بودیم که مطی نفس زنون به ما رسید......میگم خوب از اول میومدی.....خلاصه 6 تا خیابون راه رفتیم و زر مفت زدیم.....من رفتم سرکار مامانم بقیه هم خونشون.....یعنی رسیدم اول از همه پای تاول زدمو از تو کفشم در آوردم......اینقدر راه رفته بودیم منم کفشام یه کوشولو پاشنه داشت دیگه پام تاول زده بود.....بعدم رسیدیم خونه دیگه مرده بودم....از اون به بعد تصمیم خیلی مهمی گرفتم.اونم چیزی نبود جز:من دیگه غلط بکنم از مدرسه با دوستام پیاده بیام خونه....

بابام که از سرکار اومده به جای دلداری میگه:کی گفت پیاده بیای؟حالام حقته پات تاول زده.....!!!!!

یعنی فک و فامیله داریم؟؟؟؟!!!!!!



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:خاطرات طنز,فک و فامیله داریم؟؟؟؟,مدرسه,پیاده روی,دوست,تلفن,امتحان,کفش,, :: 15:22 :: توسط : m-sh

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 119
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 242
بازدید ماه : 3841
بازدید کل : 188746
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه