◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

سلامممممممممممم به همه دوستای گلم.........احوالتون چطوره؟؟؟؟؟؟خیلی وقت بود خاطره ننوشته بودم........

آقا یه روز مارو به قول مدرسمون اردوی آمادگی دفاعی بردن........اول که نیم ساعت تو آفتاب نگهمون داشتن تا بذارن بریم تو............بعدش

بردنمون یه جای مدرسه ای که توش اردو برگذار میشد که فرش کف زمین پهن کرده بودن با یه ستون وسط سالنشو و حدود هشت تا پنکه

سقفی......ما رفتیم اون آخرا نشستیم که قشنگ بتونیم حرف بزنیم.......یه خانمی بود که دفعه قبلی که برده بودنمون یکی از همین اردوها

ایشونم حضور داشت به عنوان مسئول بسیج بود فکر کنم......این خانمه اینقدر خوش اخلاق بود جون خودش که نگووووووووووو......آقا ما تا

اینو دیدیم سکته زدیم اساسی.......خلاصه اومد تو همون اتاقه که برده بودنمون و یه ذره حرف زد که ما اصلا نفهمیدیم چی گفت فقط یه

جاشو شنیدم که میگفت اونایی که گوشی آوردن یه وقت عکس نگیرن با اسلحه که بعدن ببرن بذارن تو وبلاگ یا صفحه

ف*ی*س*ب*و*ک*شون ک یه وقت از عکسه سواستفاده میکنن و به عنوان جاسوس معرفیش می کنن.........آقا ما اون وسط می

خواستیم بخندیم نمیشد به خاطر همینم تو افق محو شدیم........هیچی دیگه یه آقایی اومد یه حدود یه ساعت و نیم فک زد ما هم یک ساعت

و نیم گفتیم و خندیدم و اصلا گوش نکردیم چی گفت.......بعد از اینکه آقاهه رفت بردنمون تو کلاسای مدرسه و یه خانمه با اسلحه کلاشینکف

اومد و باز و بسته کردنشو یادمون داد......آقا ما مثل چی ذوق مرگ شده بودیم مثل اسلحه ندیده ها زل زده بودیم به خانومه.......بعدم رفتیم

اسلحه آوردیم خودمون باز و بسته کردیم........دو تا از بچه ها داشتن یواشکی عکس میگرفتن و ما هم کلی غصه خوردیم که چرا گوشی

نبردیم و یه بار به حرف مسئولین گوش کردیم....!!!بعد از اون خانومه یه خانوم دیگه اومد نیزه و خشاب و گلوله و اینا نشونمون داد و معرفی

کرد......بعد از اونم یه خانوم دیگه اومد جهت یابی یاد داد و بعدم اونایی که آخر کلاس نشسته بودنو بلند کرد ازشون پرسید و بنده از بس

خرشانس تشریف داشتم سر کلاس این خانومه جلو نشسته بودم وگرنه منم عقب میشستم و باید سوالاشو جواب میدادم.......هیچی دیگه

بعدم نیم ساعت زودتر تعطیلمون کردن ما هم علاف وایسادیم تا بیان دنبالمون.....این وسط یه ملخ کوشولو امود نشست رو مقنعه ی یکی از

بچه ها......حالا هی از این ور میرفتیم اونور که یه وقت ملخه رو لباس ما نشینه .........یه چند تا برادر رزمنده هم اومده بودن که اسلحه

ها رو ببرن با بچه ها قرار گذاشتیم یکی رو بفرستیم مخ یکیشونو بزنه اسلحه برامون بگیره که اومدن دنبالمونو و نقشه شکست خورد.........


خلاصه مطلب اینکه امیدوارم شما هم یه روزی کلاشینکف دست بگیرین حالشو ببرین..........!!!!!!!!!!!!

البته تفنگی که به مادادن از این تفنگه داغون تر بود......



سلام.....خوبین؟من رفتم اردو خیلی خوش گذشت.جای همتون خالی.ولی خداییش خیلی بلا سرمون اومد.یکی از بچه ها رو هول دادن افتاد تو جوبمن و دوتا دیگه از بچه ها با چایی سوختیم.نوشابه یکی از بچه ها شدید سر رفتبازوی یکی از بچه ها کبود شدکفش یکیشون گم شد که مصادف شد با هجوم جمعیت روی ناحیه ای که کفش بود.(البته با بدبختی از میون صد نفر کفشو پیداش کردیم) اتوبوسمون رو موقع برگشتن گم کردیم.یکی از بچه ها گم شد 10ساعت غذا نخوردیم داشتیم از گشنگی تلف می شدیم تازه عذاب روحی هم میدادن.ما از گشنگی داشتیم می مردیم حالا یه عالمه سبد غذا اومدن جلو چشممون گذاشتن دیگه با حسرت به غذاها نگاه می کردیمموقع نماز خوندن معلوم نبود به کی اقتدا کردیم!!!از سه جا تکبیر می گفتن ما هم معلوم نبود با کدوم نماز می خونیمتازه نمازمون تموم شد از یه جا دیگه هم تکبیر می گفتنناهارمون رو در یک پارک روبه روی مرقد امام خوردیم ولی مستقیم آفتاب روی مخمون می تابید!!!!نوشابمون مثل آب جوش بود!!!تازه شب داشتیم یخ می کردیم کسی به دادمون نرسید.شب مشکلات جدی تری داشتیم:گشنگی،تشنگی،سرما،عذاب روحی که گفتم،گم کردن سرپرست و.....یعنی اگه مامانامونو نبرده بودیم گریه حتما تو بساطمون میومد.وقتی دوستمون گم شد گفتیم شاید بین جمعیت باشه یکی از دوستام گفت تو صدات بلندتره صداش کن منم بلند اسمشو صداکردم که یهو هر کسی اونجا بود ساکت شدو برگشتند سمت ما.ماهم خیلی شیک یه لبخند ژکوند() تحویلشون دادیم و برگشتیم
خلاصه بعد از این همه عذاب خیلی بهمون خوش گذشت سال دیگه هم اگه باشه من میرم دوستای دیگه ام هم همین نظرو دارن.اگه این بلاها سرمون نمی اومد عمرا خوش می گذشت.



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:اردو,آهنگ,سرپرست,دوست,تهران,دانلود آهنگ,مهدی احمدوند,بغض, :: 17:37 :: توسط : m-sh

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 190
بازدید ماه : 3789
بازدید کل : 188694
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه