◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!».



استادی قبل از شروع کلاس فلسفه اش در حالی که وسایلی را به همراه داشت در کلاس حاضر شد. وقتی کلاس شروع شد بدون هیچ کلامی شیشه خالی سس مایونزی را برداشت و با توپ های گلف شروع کرد به پر کردن آن.
سپس از دانشجویان پرسید که آیا شیشه پر شده است؟ آنها تایید کردند. در همین حال استاد سنگریزه هایی را از پاکتی برداشت و در شیشه ریخت و به آرامی شیشه را تکان داد.
سنگریزه ها با تکان استاد وارد فضاهای خالی بین توپ های گلف شدند و استاد مجددا پرسید که آیا شیشه پر شده است یا نه؟ دانشجویان پذیرفتند که شیشه پر شده است…
این بار استاد بسته ای از شن را برداشت و در شیشه ریخت و شن تمام فضای های خالی را پر کرد. استاد بار دیگر پرسید که آیا باز شیشه پر شده است؟ دانشجویان به اتفاق گفتند: بله!
استاد این بار دو ظرف از شکلات را به حالت مایع در آورد و شروع کرد به ریختن در همان شیشه به طوری که کاملا فضاهای بین دانه های شن نیز پر شود. در این حالت دانشجویان شروع کردند به خندیدن.
وقتی خندیدن دانشجویان تمام شد استاد گفت: “حالا”، ” می خواهم بدانید که این شیشه نمادی از زندگی شماست. توپ های گلف موارد مهم زندگی شما هستند مانند: خانواده، همسر، سلامتی و دوستان و اموالتان است. چیز هایی که اگر سایر موارد حذف شوند زندگی تان چیزی کم نخواهد داشت. سنگریزه ها در واقع چیز های مهم دیگری هستند مانند شغل، منزل و اتومبیل شما. شن ها هم همان وسایل و ابزار کوچکی هستند که در زندگی تان از آنها استفاه می کنید…
و این طور صحبتش را ادامه داد: اگر شما شن را در ابتدا در شیشه بریزید در این صورت جایی برای سنگریزه ها و توپ های گلف وجود نخواهد داشت. و این حقیقتی است که در زندگی شما هم اتفاق می افتد. اگر تمام وقت و انرژِی خود را بر روی مسائل کوچک بگذارید در این صورت هیچگاه جایی برای مسائل مهم تر نخواهید داشت. به چیز های مهمی که به شاد بودن شما کمک می کنند توجه کنید.در ابتدا به توپ های گلف توجه کنید که مهم ترین مسئله هستند. اولویت ها را در نظر آورید و باقی همه شن هستند و بی اهمیت.
دانشجویی دستش را بلند کرد و پرسید: پس شکلات نماد چیست؟
استاد لبخند زد و گفت: خوشحالم که این سئوال را پرسیدی! و گفت: نقش شکلات فقط این است که نشان دهد مهم نیست که چه مقدار زندگی شما کامل به نظر می رسد مهم این است که همیشه جایی برای شیرینی وجود دارد.



دوستای عزیز من یه داستان کوتاه و زیباو

بسیاررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر آموزنده در

ادامه مطلب گذاشتم.........برین بخونین کیف کنین......



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:داستان,درس,صداقت,گل,شاهزاده,پول,مقام,پسر,همسر,نویسنده,مطلب,شور,دروغ,زندگی,ازدواج,شرط,خوب, :: 20:36 :: توسط : m-sh

سلامممممممم........خوفین؟

شب بود.تو کوچه با بچه های فامیل حرف می زدیم.خونه مادر بزرگم بودیم و خوبی کوچشون اینه که صدسال یه بار عبور و مرور توش اتفاق می افته......بچه های فامیل شامل:پسر عمو هام،دوستاشون،دختر عموهام و دخی عمه......همه هم از من کوشولو ترن......بزرگشون منم......شوهر عمم اومد دخی عمه رو صدا زد گفت بره از تو ماشینش گوشیشو بیاره.....3 تا بچه کوشولو راه افتادن برن ما هم جو گیر با دخی عموم گفتیم ما میریم دنبالشون......حالا ساعت 12:30 شب ما تو کوچه ای که پشه پر نمیزد راه افتادیم رفتیم سمت ماشین.....درو باز کردم دخی عمه پرید تو ماشین گوشی رو پیدا کنه......یه آقایی اونطرف تر وایساده بود مارو نگاه می کرد هیچ کس هم تو کوچه نبود به غیر از ما و اون آقاهه......اول من دیدم بعد دخی عمو بزرگه(البته من بزرگ ترم ها ولی تو دختر عموهام این از اونا بزرگتر و از من کوچیکتره)گفت:این چرا به ما زل زده...؟؟؟؟بعد کوچیک ترام فهمیدن....حالا ما داشتیم خودمونو خیس می کردیم که یه وقت یارو دزدی چیزی نباشه این دخی عمم انگار چسبوندنش به صندلی.....هی ما گفتیم زود باش این لفتش داد....گوشی رو که پیدا کرد پرید پایین....درو قفل کردم و سوئیچو دادم دست دخی عمه....همه با هم دوتا پا داشتین دو تا دیگم قرض کردیم الفرار......تا رسیدیم سر کوچه ای که خونه مادر یزرگم توشه و بچه هام تو کوچه بودن سرعتمونو آوردیم پایین و مثل چندتا بچه خوب خیلی آروم رفتیم سمتشون.....از سر کوچه به یارو نگاه کردیم....هنوز زل زده بود به ما.....یعنی می خواستم سر شوهر عمه و اون یارو رو بکوبم به دیوار......پسرای فامیل هم انگار نه انگار ما رنگمون عین گچ دیواره......وقتی براشون تعریف کردیم دهنشون عین غار علی صدر صد متر باز شد.....

عکس العمل من....:ا

دخی عمه....:ا

دخی عمو....:ا

پسرای فامیل.....:O

آقاهه سر کوچه....:ا

شوهرعمه....:)))))))

فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 724
بازدید ماه : 6009
بازدید کل : 184714
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه